کد خبر: ۳۴۶۸
۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

شهید عرفانی؛ جوان 17ساله‌ای که در واقعه 17 شهریور پر کشید

شهید احمد عرفانی 17بهار از زندگی‌‌اش را پشت سرگذاشته بود که 17شهریور57 توسط رژیم ستم‌شاهی به شهادت رسید. مادرش به عکس شهید اشاره می‌کند و می‌گوید:وقتی 17سالش شد گفت بیا برویم عکس بگیرم تا هر وقت دلت برایم تنگ شد عکسم را نگاه کنید، هرگز فکر نمی‌کردم؛ روزی برسد که او نباشد و من دلتنگ دیدن رویش شوم برای همین به این حرفش لبخندی زدم و توجه نکردم.

شهید احمد عرفانی 17بهار از زندگی‌‌اش را پشت سرگذاشته بود که 17شهریور57 توسط رژیم ستم‌شاهی به شهادت رسید. هر چند شهید عرفانی نتوانست شاهد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی باشد، اما خونش به ثمر نشست و رهبر کبیر انقلاب در بهمن همان سال به وطن برگشت. 

شهید احمد عرفانی در درگیری روز 17شهریور ناجوانمردانه به شهادت رسید. به مناسبت سالگرد شهادت این شهید انقلابی اعضای شورای اجتماعی محله مقدم، یگان حفاظت هواپیمایی فرودگاه‌های مشهد، جانشین فرمانده بسیج حوزه مقداد و همسایگان قدیم و جدید خانواده شهید به دیدار پدر و مادر شهید رفتند.

 

خانواده انقلابی

40سالی هست که خانواده شهید عرفانی از محله قدیمشان (مقدم) به محله 17شهریور نقل مکان کرده‌اند. دقیقا بعد از شهادت پسر بزرگشان احمد. سکینه غفوریان مادر شهید در ابتدای صحبتمان عکس روی دیوار را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این عکس کلاس پنجم پسرم است. وقتی 17سالش شد گفت بیا برویم عکس بگیرم تا هر وقت دلت برایم تنگ شد عکسم را نگاه کنید، هرگز فکر نمی‌کردم؛ روزی برسد که او نباشد و من دلتنگ دیدن رویش شوم برای همین به این حرفش لبخندی زدم و توجه نکردم. احمد فرزند اولم بود، تا سیکل درس خوانده بود و مانند پدرش استاد بنا بود. او که سن و سالش به برادرانم نزدیک بود بیشتر به همراه آنان در راهپیمایی‌ها حضور داشت و فعالیت‌های انقلابی می‌کرد.»

مادر شهید چادر مشکی‌اش را روی سرش مرتب می‌کند و این‌طور پی حرفش را می‌گیرد: «ما خانواده‌ای انقلابی بودیم و هستیم. در آن سال‌ها هر جا راهپیمایی بود خانوادگی شرکت می‌کردیم.»

او از اولین‌باری که اعلامیه حضرت امام(ره) را دیده خاطره شنیدنی دارد که برایمان این‌گونه تعریف می‌کند: «رابطه نزدیکی با برادرانم داشتم و همین ارتباط نزدیک من سبب شده بود تا احمد هم رابطه دوستانه‌ای با دایی‌هایش داشته باشد. چند وقتی بود احمد و برادرهایم مشکوک عمل می‌کردند. تصور می‌کردم کار اشتباهی انجام می‌دهند. موضوع را به آن‌ها گفتم. آن‌ها هم خندیدند و در جعبه کفشی را باز کردند و عکس امام(ره) و اعلامیه‌ها را نشانم دادند. تازه متوجه فعالیت‌هایشان شدم.»

او می‌افزاید: «در آن سال‌ها خانوادگی(زن و مرد) به جلسه قرآن حاج علی شمقدری می‌رفتیم. آن جلسه بیشتر سیاسی بود، حاج آقا نوارهای کاست و اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را به جلسه می‌آوردند و توزیع می‌کردند. بخشی از اعلامیه‌ها را به من می‌دادند که به رابطانی در محله بدهم.»

یکی دیگر از مکان‌هایی که به همراه همسر و فرزندانم در آن شرکت می‌کردیم جلسه‌های تفسیر قرآن آیت‌ الله خامنه‌ای بود. این جلسه‌ها در مساجد ملاحیدر، کرامت و امام حسن مجتبی(ع) برگزار می‌شد. ساواک جلسه‌ها را زیرنظر داشت و حتی برادر بزرگ‌ترم را دستگیر کردند.»

در همین رفت و آمدها پسرم متوجه شده بود که آیت‌الله قمی قرار است 17شهریور به مشهد وارد شود

این مادر شهید با اشاره به اینکه احمد با شهادتش چهره محله را انقلابی کرد ادامه می‌دهد: «جلسه‌های قرآن نقش مهمی در آشنایی ما با انقلاب داشت. بحث‌های سیاسی روز و اتفاق‌هایی که در شهر می‌افتاد در آنجا بازگو می‌شد. در همین رفت و آمدها پسرم متوجه شده بود که آیت‌الله قمی قرار است 17شهریور به مشهد وارد شود. 

در آن روز پسرم به اتفاق برادرم حسین به پیشواز آیت‌الله قمی به سمت فرودگاه رفته بودند. در خانه بودم که برادرم سراسیمه وارد شد و گفت که احمد را تیر زدند. به همراه او سوار خودرو همسرم شدیم تا به بیمارستان امداد برویم. اما بین راه پسرم فوت می‌کند و عده‌ای از جوانان محله به جای بیمارستان، جنازه تیرخورده پسرم را به خانه‌مان آوردند.»

 

حکایت یک روز تلخ

حال این دایی شهید است که صحبت‌های خواهرش را تکمیل می‌کند. حسین غفوریان 61سال دارد و در آن روز همراه شهید بوده است. او آن روز را این‌گونه برایمان توصیف می‌کند: «جمعیت زیادی برای استقبال از آیت‌الله قمی به سمت فرودگاه به خیابان گارژدارها آمده بودند. نیروهای ارتشی مردم را متفرق می‌کردند. جمعیت حاضر شیشه‌های بانکی را که در آن نزدیکی بود شکستند. نیروهای نظامی به مردم تیراندازی کردند. با آغاز شلیک گلوله‌ها مردم متفرق شدند و به عقب فرار کردند، تصور می‌کردم احمد از کوچه دیگری می‌آید. اما توسط هم‌محله‌ای‌ها متوجه شدم او تیر خورده و همانجا افتاده است. 

بالای سرش که رسیدم هنوز زنده بود. جوانان محله‌مان که دیده بودند ساواک جنازه‌ها را جمع می‌کند احمد را به کناری کشیده بودند تا از دست ارتشی‌ها پنهان بماند. پیکر نیمه‌جان خواهرزاده‌ام را سوار ژیان یکی از همان پسرها کردیم. آدرس خانه خواهرم را به راننده دادم و خودم به خانه خواهرم رفتم.

خواهرم در را که باز کرد گفتم احمد تیر خورده و او را برده‌اند بیمارستان امدادی. به همراه شوهرخواهرم سوار خودرو شدیم. در راه خودرویی را که حامل احمد بود شناختم. دیدم که به سمت خانه خواهرم می‌آید ما هم به سمت خانه برگشتیم. احمد قبل از بیمارستان شهید شده بود. جنازه را به خانه آوردیم و یک روز نگه داشتیم. 

حاج آقا شمقدری پیشنهاد داد پیکر شهید را در روستا دفن کنیم تا از دست رژیم در امان بماند. اما ارتش شوهرخواهرم را خواست و از او تعهد گرفت که بگوید دوستان احمد او را با چوب زده‌اند و سبب مرگش شده‌اند. در حالی که گلوله به دهان احمد خورده بود و از گردنش خارج شده بود. با این تعهد مجوز دفن خواهرزاده‌ام را گرفتیم و در بهشت رضا(ع) دفن کردیم.»

 

احمد انقلاب را به محله آورد

رضا خاکپور از همسایه‌های قدیمی این خانواده رشته کلام را به دست می‌گیرد. او به جوانانی که در راه انقلاب و اسلام جان خود را داده‌اند اشاره می‌کند و می‌گوید: «شهید احمد عرفانی اولین شهید محله ما (ساکن در خیابان هشتم گاراژدارها) بود. با شهادت او اهالی محل انقلاب را بیشتر درک کردند. بعد از شهادتش بود که اهالی بیرون می‌آمدند و شعار می‌دادند یا تکبیر می‌گفتند. خون شهدا با به ثمر رسیدن انقلاب به بار نشست.»

در این بازدید پس از خاطره‌گویی درباره شهید از پدر و مادر احمد عرفانی قدردانی شد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44